جدول جو
جدول جو

معنی او ا - جستجوی لغت در جدول جو

او ا
از ادات تعجب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوا
تصویر اوا
آش، غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ می کنند، هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده می شود مثلاً آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورا
تصویر اورا
قلعه، حصار، دز، دیز، دیزه، اورا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اودا
تصویر اودا
ودیدها، دوست ها، دوست دارنده ها، جمع واژۀ ودید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورا
تصویر اورا
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، قلاط، دیز، حصن، دیزه، کلات، ابناخون، دز، رخّ، پشلنگ، دژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج
فرهنگ فارسی عمید
نارون، (یادداشت مرحوم دهخدا)، گونه ای از نارون که در اراضی جنگلی کم ارتفاع شمال ایران فراوان است و آنرا سیاه درخت نیز نامند، خوش سایه، پشه غال، پشه وار، پشه بانه، سده، ناژبن، بوقیصا، و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 115، 120، 215 و نیز رجوع به نارون شود، موجه تر، وجیه تر و خوشگل تر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریح. (برهان) (آنندراج) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، ساقط شدن. (ناظم الاطباء). سقوط کردن:
یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده.
عماره.
- از دیده اوفتادن، بی ارزش و منفور شدن:
آن در دو رسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم.
سعدی.
- بیوفتادن از مقام یا منصبی، از آن معزول گشتن:
گوئی که از نبوت موسی بیوفتاد
گنجید در دهان تو کفری چنین قوی.
سوزنی.
- قی اوفتادن کسی را، قی آمدن اورا، شکوفه افتادن او را:
قی اوفتد آنرا که سر و ریش تو بیند
زان خلم و وزان بفج چکان بر بر و بر روی.
شهید.
، واقع شدن. پیش آمدن:
چه اوفتاد و چه کردم گنه بجای تو من
چرا بجستن هجر اینچنین مهیایی.
سوزنی.
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی.
خاقانی.
، روی دادن. حادث شدن:
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.
منوچهری.
، رسیدن:
شنیدم که موسی عمران به آخر
به پیغمبری اوفتاد از شبانی.
؟
- تیغ از گردن کسی اوفتادن،از قتل نجات یافتن: تا آنکه بگویند خدای عزوجل یکی است... چون بگویند تیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری).
، شدن. گشتن:
از چه سعید اوفتاد وز چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
، خضوع و تواضعکردن. افتاده. متواضع، اوفتادن به. آغازیدن به. (یادداشت مؤلف). و رجوع به افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر: فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).
حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش
سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش.
خاقانی، دیوانخانه یعنی دارالاماره که بارگاه ملوک و سلاطین باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی فزونی جوید اواره از افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید.
، ریزۀ آهن را گویند. (از آنندراج). ریزۀ آهن که در وقت سوراخ کردن نعل اسب برآید. (ناظم الاطباء) (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواز. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). آواز و صدا. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ای شمس تبریزی بگو سر نهان شاه جو
بی رنگ و بوی و گفتگو از شمس بشنو این اوا.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ اِ)
در زبان کودکان شیرخواره عذره. اانه. که که، تعبیری است مثلی. و معنی آنکه هر دو صورت امر بد و مکروه است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوه. جبل. (برهان) ، جمع واژۀ اره. (ناظم الاطباء). رجوع به وؤره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حصارو قلعه. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) :
زو عدو گر خود رود درحصن هفت اورای چرخ
آن کشدکز دست حیدر مالک خیبر کشید.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سزاوارتر. (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن گویا تنبل و شخص تنبل و کاهل، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رحب البا او الذراع
تصویر رحب البا او الذراع
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو افتادن
تصویر زاو افتادن
شکاف پیدا کردن رخنه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگا
تصویر اوگا
ترکی زیر کمرد مرد بزرگ در عقل و کیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبا
تصویر اوبا
میلی که در بیابانها و صحاری بر افرازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودا
تصویر اودا
جمع وادی، دره ها، رودها جمع ودید دوستان دوستداران
فرهنگ لغت هوشیار
نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمتهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران میرویند اوجه وجه لی وله لو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضا
تصویر اوضا
نیکوتر پاکیزه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوا
تصویر اوا
آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوا
تصویر اوا
آش، ابا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
اوجه، نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند، وجه، لی وله، لو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولا
تصویر اولا
نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصواتی که گالش ها در جنگل یکدیگر را با آن صدا کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
آرا
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع به زبان کودکانه، از اصوات تعجب و تاسف
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بازی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب اماله، کنایه از رفت و آمد زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام درختی جنگلی با نام لاتین zekoa cernatadest، نارون جنگلی، نارون.، ظرف بزرگ و مسین که جهت گرم داشتن آب پیوسته در کنار آتش قرار
فرهنگ گویش مازندرانی